در انتظار ِ قاصدک

آچمَـــــــز

ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام +همه هست و هیچ نیست جز او .. tan-dis = تندیس : هست نشان دادن ِ آنچه را که نیست گویند ..

در انتظار ِ قاصدک

 

 یک حسی می گوید انگار دیوانه شده ام ،

از همین امروز ، از همین امروز که نیستی !

 ولی مردم ، همه می گویند بوده ام ...

ازشان که می پرسم :

خبر از آن که دیروز در این خیابان لحظه ای شانه به شانه اش شدم ، ندارید ؟

 سرشان را تکان می دهند ،

یک جوری نگاه می کنن انگار به زبان دیگری حرف می زنم ،

انگار که تو وجود نداری ...

 یعنی آنها این جوری وانمود می کنند ،

 بعد هم راهشان را می کشند و می روند ،

پی همان هر روزهای ِ تکراری ِ خودشان ؛ پی همان دورهای ِ باطل ...

 ولی من می دانم که همه شان چقدر حسودی شان می شود ،

حسودی شان می شود که تو نگاهت را از من بر نمی داری ...

این آدم ها دچار ِ تمام ِ روزهایی اند که بی خودی شروع می شوند و می آیند
 
و می روند و تمام می شوند ...
 
کجایی تو

دارم دیوانه می شوم ،

این مردم که جواب مرا نمی دهند ، لااقل تو قاصدکی بفرست ...!



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+ نوشته شده در برچسب:سنجاق شده به : غافل از احوال ِ دل ِ خویشتنم !, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |